هم‌قافیه با باران

دارد عبـای قهــوه ای بر روی دوشش

جمعه, ۲۲ اسفند ۱۳۹۳، ۰۵:۳۲ ب.ظ

دارد عبـای قهــوه ای بر روی دوشش

محجوب و ساکت گوشه ی سالن نشسته


دارد کتابی را قرائت می کند باز

این دلبر روحانی ،آرام و خسته


شرم و حیایش مال اهل آسمان است

او یک فرشته روی خاک این زمین است


روی سرش عمامه ی مشکی ست، یعنی

مرد است... ازنسل امیــرالمومنین است


احساس من ازجنس عشقی آسمانیست

جای برادر، چهــره ای معصـــوم دارد


هر چند میخندد ولی طبق روایات

در قلب خود او حالتی مغموم دارد


من درخیالم پیش او خوشبخت هستم

یک زندگی ِ ســاده و پاک و صمیمــی


دریک محله پشت حوزه خانه داریم

یک خانه با معماری خوب و قدیمی


دنیـــای پاک زندگی در حجـــره ها را

من چند وقتی می شود که دوست دارم


لیست خرید خانه را هم درخیالم

لای کتاب المکاسب می گذارم


هرکس برای عشق خود دارد دلیلی

درگیر حوزه قصه ی من گشته این بار


یعنی خدا را پیش او حس میکنم خوب

امثـال او را ای خدا جانـــم نگه دار


ای کاش می شد زندگی همراه سید

از اول این مــاه در جریــان بیفتد


یا لااقل اوبیشتر در طول هفته

دنبــال کار دکتر و دندان بیفتد


مادر صدایم میزند: برخیـــز دختـــــــر!

اصلا حواست نیست انگاری...کجایی؟


آن آقا...همان گوشه...کجا رفت؟

لعنت به من با این خیالات کذایی

۹۳/۱۲/۲۲
هم قافیه با باران

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
هم قافیه با باران