دردا که غم به جانِ تو بارید و چاره نیست
دوشنبه, ۶ آذر ۱۳۹۶، ۰۵:۱۳ ب.ظ
دردا که غم به جانِ تو بارید و چاره نیست
اینک برای خنده مجالِ اشاره نیست
از آرزو مخوان که دلِ آرزو شکست
شب دامنی نهاده که هیچش ستاره نیست
غمْ شادمان و شادی از غصهها رَمان
اندوه حاکم است و طرب هیچکاره نیست
چندین هزار امیدِ بنی آدما! هلا!
برخیز و چاره کن که غمان را کناره نیست
دستِ دعا اگرچه شکستهست، خسته نیست
پای طلب که هست، سرِ استخاره نیست !
در سینهام دلیست که او پارهپاره شد
اما امیدِ خستهدلان پارهپاره نیست
جویا معروفی
۹۶/۰۹/۰۶