دریاى بى وفای تمامى شاعران
دریاى بى وفای تمامى شاعران
دریاى دور ساکت!دریاى دیگران!
من رود بودم و ته این قصه را نپرس
من رود بودم و ته این قصه را ندان!
یک شب گرفت راه نفس را به روى من
بغضى که چنگ زد به گلو و رها نشد!
دستم اگر چه که گره از روسرى گرفت
اما به لطف آن گره از کار وا نشد!
دستى گرفت دست مرا ! دست تو نبود
ازاین به بعد،شعر فقط شکلی از غم است
حتى به خار هم که شده چنگ مى زند
وقتی کسی به دره سقوطش مسلم است!
دستی گرفت دست مرا دور تر شدى
پایان شاهنامه ى ما دیدنى نبود
مى خواستم بچینمت از شاخه اى بلند
عشق تو سیب بود، ولی چیدنى نبود
گفتی تو را به دست خدا مى سپارمت
در من ولی توان خداحافظی نبود
رفتی ولی چه تلخ، چه آسان ، ناگوار!
رفتی ولی زمان خداحافظی نبود
داش آکل همیشگی شعرهای من
مرجان تو بدون تو چیزى نداشته است
باید فقط که سر بسپارد به تیغ او
هر کس به شهر عشق کسی پا گذاشته است!
اینجا به هر کسی برسی داغ دیده است
تاریکى جهان پر از غم سراسرى است
در آتشی نشسته ام و فکر مى کنم
دنیای ما جهنم دنیاى دیگری است!
رویا باقرى