هم‌قافیه با باران

دریا که خشک می شود از رقص حوت ها

پنجشنبه, ۱۶ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۱:۴۱ ب.ظ

دریا که خشک می شود از رقص حوت ها
ناقوسِ مرگ می شنوی در سکوت ها
زنده به گور می شود آوای سوت ها
پا می دهد به چتر قوافی قنوت ها
اثبات کن هر آنچه تویی در ثبوت ها
 
اینجا برادریِ تنی سخت ناتنی ست
از خونِ گرگ، پیرُهنی چشم روشنی ست
یوسف ز دستِ سردِ زنی گرمِ "خود/زنی"ست
بی خود ز خود شدی که چه؟! این اوج ماندی ست؟؟
تازه شروع می شود اینجا سقوط ها
 
هر قدر اختیار قَدَر را قضا نکرد
با جبر لب ز دانه ی گندم جدا نکرد
ثبابه را به نیلِ نگاهش عصا نکرد
معراج هم وفا به نبیِ خدا نکرد
آدم بهشت داده به پای هبوط ها
 
در خود هزار خاطره را دار می زنیم
یک بار حرفِ ساده و صد بار الکنیم
صد بار آهِ آینه...یک بار آهنیم
در پرتگاهِ عشق عَبَث تار می تنیم
از لطفِ همجواریِ با عنکبوت ها
 
در فالِ خال رفته و تبخال تر شدیم
فارغ ز حال، پر زده بی بال تر شدیم
پختیم هر چقدر ولی کال تر شدیم
در نایِ ناله ایم... اگر لال تر شدیم...
نی هرچه خشک، خوش به مزاج فلوت ها....
 
ظهیر مومنی

۹۵/۰۲/۱۶
هم قافیه با باران

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
هم قافیه با باران