در تکاپوی بغض را خوردن
دوشنبه, ۳۱ خرداد ۱۳۹۵، ۰۳:۵۳ ق.ظ
در تکاپوی بغض را خوردن
خسته از شعرهای تکراری
پشت دیوار لحظه ماندن با
غصّه ی خاطرات اجباری
پای تقویم های بی برگشت
حرف ها را یکی یکی گشتن
دردها را دوباره لرزیدن
بغض ها را دوباره برگشتن
منتظر بودم از تو تا.. که خودم
پای تقویمها ورق خوردم
عصر جمعه دوباره با تلخی
جرعه جرعه فقط عرق خوردم
خالی از گرمی نفس مانده
قسمتم بوده انتظار با تردید
در مسیری که چشم هایت بود
پشت پلکی نشسته در تبعید
موج و ساحل تضادها باقیست
گفته باشم که خاطرت باشد
آنکه با تو همیشه صادق بود
آرزو داشت شاعرت باشد
مانده ام در کلاف سر در گم
فتنه ی فکر های پوسیده
من اگر کافرم چه می دانی
نسل نسلم خدا پرستیده
بوی کافور می دهد مغزم
زوزه ی مرگ در رگم جاریست
هر قدر هم عزیز باشی باز
شعر با تو فقط خود آزاریست...
علی نیاکوئی لنگرودی
۹۵/۰۳/۳۱