هم‌قافیه با باران

در خودم غرق شدم ، دست به جائی نرسید

جمعه, ۱۹ شهریور ۱۳۹۵، ۱۰:۵۰ ب.ظ

در خودم غرق شدم ، دست به جائی نرسید
هر چه فریاد زدم ، هیچ کس آنرا نشنید
 
در گل و لای خیالم نفسم بند آمد
دست و پا میزدم و عشق به دادم نرسید
 
دلِ من عاشق نیلوفرِ مردابی بود
او مرا در دل این ورطه ی تاریک کشید
  
عاشقش بودم و او هم به نظر عاشق بود
ظاهرا عشق ! ... و شاید هوسی زشت و پلید
 
دلم از لطف نگاهش پُرِ زیبایی شد
گل نیلوفر من صورتی و زرد و سفید
 
گل نیلوفر من رقص کنان بر امواج
او فقط حالِ دلِ زار مرا می فهمید
 
بین ما فاصله ای بود به نام "مرداب "
عقل میگفت : "از این فاصله باید ترسید"
 
عشق میگفت : "به دریا بزنم قلبم را "
عشق پیروز شد و عقلِ مرا ، دل دزدید
 
دل به دریا زدم و راهی مرداب شدم
آن قدمزار پر از وحشت و لرز و تردید
 
آن قدم زار پر از دلهره و دلتنگی
آن قدمزار پر از شهوت و شوق و امید
 
عازم عشق شدم ، فاصله را پیمودم
تا رسیدم ... دیگری ، آن گل زیبا را چید
 
در خودم غرق شدم ... دست به جائی نرسید
هر چه فریاد زدم ، هیچ کس آنرا نشنید ...
 
در گل و لای خیالم نفسم بند آمد
دست و پا میزدم و عشق به دادم نرسید ...
 
سالیانی ست که از مردن من میگذرد
من مدفون شده در قعر سکوتی جاوید
 
محسن مهرپرور

۹۵/۰۶/۱۹
هم قافیه با باران

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
هم قافیه با باران