در سرسرایِ تختِ جمشیدی سراپا ناز
در سرسرایِ تختِ جمشیدی سراپا ناز
زیرِ پرِ طاووس خندیدی سراپا ناز
گفتم که هستی؟ نازدختی؟ شاهبانویی؟
سویم به شوق، آهسته چرخیدی سراپا ناز
رفتی نشستی رویِ تختِ عاجِ کشمیرت
خندید بر تاجِ تو خورشیدی سراپا ناز
چاپارها از راهِ شاهی سُرمه آوردند
با عشوه در آیینه رقصیدی سراپا ناز
مژگانِ تو میخی و ابرویِ تو آرامی
نقشِ کتیبه خطِّ جاویدی سراپا ناز
آغوشِ تو شد پایتختِ امپراتوری
بر پارسه، مهتاب پاشیدی سراپا ناز
در جامِ جم ناگاه ابری تیره پیدا شد
گلبرگِ اشک از آهِ خود چیدی سراپا ناز
پرسیدم ایرانِ هزاران سالِ دیگر بود؟
خاموش ماندی آنچه را دیدی سراپا ناز
یکباره برقی زد یکی از خونمان برخاست
در چشمهایت برقِ اُمّیدی سراپا ناز
هر سرستون شد شیر و هر شیر آسمان کوپال
قامت کشیدی و خروشیدی سراپا ناز
گفتی که فرزندانمان آتش میافروزند
از اورمزد و از آناهیدی سراپا ناز
پلکم بهم افتاد و گفتم "عشق" پاینده ست
خاکِ مرا با گریه بوسیدی سراپا ناز
شهراد میدری