هم‌قافیه با باران

در ملتقای جنگل و خورشید
وقتی که چشمه از ملایمت آب
و ماده‌آهوان
از سایه تناور بید و بلوط
بر می‌شدند
مرغی در انتهای حنجره‌اش می‌خواند:
بدرود ای ستاره خونین، بدرود
و در کبود باغ، سپیدارها تو را
به وسعت سبز بهار
بدرقه می‌کردند
ای جلگه بلند
ای آخرین ستون سبز سپید
در نَفَس شب
ای تکیه‌گاه دشت
ای قله بلند فردا
وقتی که بغض آینه‌ها پر شد
مثل هزار پنجره در باران
سوگ تو را به گریه نشستند
و چشم بیشه‌ها
از ماتم سیاه تو پر شد
و آفتاب با هزار نیزه روشن در مشت
طلایه‌دارانش را
به شبیخون قافله شب گسیل کرد
کبوتران چاهی
از برج حادثه
تا بال سرخ تیر پریدند
آنها که در ضیافت مسموم
بزم سیاه شوم تو را کشتند
پرواز سبز چلچله‌ها را گداختند
بال ستبر باغچه را بستند
از گردن سپیده، سر صبح را جدا کردند
اما پس از تو، مَد بزرگ روز
و بغض ابر
در جسارت باران رویید
ای مرغ حق به حنجره منصور
داوود
آواز خون آهن و زنجیر
اکنون هزار آینه
نام سبز تو را
در هجرت مداوم لبخند
تکرار می‌کنند
و خون بارورت را
اکنون هزار مرغ سلیمان
در مرز بی‌کرانه محدود
پرواز می‌دهند
و آذرخش و تندر
باران و بوی باکره برف
و عطر گرم تازه گندم
و خوشه‌های نارس جو
به بدرقه
میلاد سرخ تو را
در ملتقای جنگل و خورشید
فریاد می‌زنند
بدرود ای ستاره خونین، بدرود

یوسفعلی میرشکاک

۹۵/۰۷/۲۷
هم قافیه با باران

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
هم قافیه با باران