هم‌قافیه با باران

در پشت چهار چرخه ی فرسوده ای کسی خطی نوشته بود

پنجشنبه, ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۰:۲۰ ب.ظ

در پشت چهار چرخه ی فرسوده ای کسی
خطی نوشته بود:
''من گشته ام نبود، تو دیگر نگرد! نیست''

این آیه ملال در من
هزار مرتبه تکرار گشت و گشت.
چشمم برای این همه سرگشتگی گریست.
چون دوست در برابر خود می نشاندمش.
تا عرصه بگو و مگو می کشاندمش.
-در جستجوی آب حیاتی؟در بیکران این ظلمت آیا؟
در آرزوی رحم؛ عدالت؛ دنبال عشق؟... دوست؟

ما نیز گشته ایم
<< و آن شیخ با چراغ همی گشت>>
آیا تو نیز چون او '' انسانت'' آرزوست؟

گر خسته ای بمان و اگر خواستی بدان:
ما را تمام لذت هستی به جستجوست.
پویندگی، تمامی معنای زندگیست.

''هرگز نگرد نیست''
سزاوار ''مَرد'' نیست!

فریدون مشیری

۹۵/۰۲/۳۰
هم قافیه با باران

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
هم قافیه با باران