هم‌قافیه با باران

در چشمهای شعله ورت آن روز چیزی فرونشسته و سرکش بود

دوشنبه, ۲۵ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۲:۰۴ ق.ظ
در چشمهای شعله ورت آن روز چیزی فرونشسته و سرکش بود
چیزی هم از قبیله ی خاکستر ، چیزی هم از سلاله ی آتش بود

در نی نی دو چشم درخشانت، هم خنده برق میزد و هم خنجر
در آتش نگاه پریشانت ، ما بین مهر و کینه کشاکش بود

یک لحظه آن نسیم که می آمد وان ابرهای تیره که میرفتند
آنگاه چشمت، آیینه ی روحت ، آن میشی زلال چه بی غش بود

وقتی که آن سرود قدیمی را شوریده وار زمزمه میکردی
آن روز ، موبه های تب آلودت در پرده ی کدام پریوش بود؟

گهگاه پلکهای تو می بارید، خاکستری بر آتش چشمانت
آرامش موقتت اما نیز مانند خواب باد ، مشوش بود

هم شور مرگ در تو تجسم داشت، هم شوق زیستن چه بگویم من
زان پرده ی شگفت که جایا جای با سرخ و آبی تو منقش بود

در چشمهای شعله ورت میسوخت آن آتش بزرگ که پیش از تو
باغ گل صبوری ابراهیم ، داغ دل صفای سیاوش بود

جان تو بود آنچه رها میشد تا مرز عشق و مرگ یکی باشد
آری یگانه تو به تنهایی تیر و کمان و بازوی آرش بود

تو گرد باد بودی و پیچیدی بر خویش و تن ز خاک رهانیدی
مخلوط واژه گونه ی خشم و خون! معراج آخرین تو هم خوش بود

حسین منزوی
۹۶/۰۲/۲۵
هم قافیه با باران

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
هم قافیه با باران