در کفّه ی دو دستم ، امشب دو جام بگذار
در کفّه ی دو دستم ، امشب دو جام بگذار
ای ساقی سبکدست! سنگ تمام بگذار
سخت است نازکان را از یکدگر جدایی
مینای شیشه دل را نزدیک جام بگذار
بر سفره ای که آمد با خون دل فراهم
نان حلال داریم ، آب حرام بگذار
همراه با بط می چرخی بزن چو طاووس
چشم مرا ز حیرت محو خرام بگذار
با خون دل ازین بیش نتوان مدار کردن
ما را چو شیشه ی می مست مدام بگذار
جان از تو و دل از تو ، آخر چه سان بگویم
از من کدام بستان ، با من کدام بگذار
گر محتسب در آید ، وحشی صفت به در زن
ما خون گرفتگان را چون صید رام بگذار
ای مرغ جسته از بند ، پرواز بر تو خوش باد
ما پرشکستگان را در کنج دام بگذار
ای پیر در جوانی با عشق می زدی جوش
اکنون که بایدت رفت ، سودای خام بگذار
یا پیرو جنون باش یا راه عقل سر کن
در هر رهی که تقدیر رفته است گام بگذار
عنقا صفت ز مردم در قاف گوشه ای گیر
در عین بی نشانی با خویش نام بگذار
فرزند عصر خود باش ، فریاد زندگی شو
خون در رگ سخن کن ، جان در کلام بگذار
محمد قهرمان