دستاس را چرخاندم و بوی تو پیچید
دستاس را چرخاندم و بوی تو پیچید
از بقچه ی نان عطرِ بازوی تو پیچید
سجاده را وا کردم و با ربّنایم
یا ربّنای لحنِ دلجوی تو پیچید
در را به هم زد باز باد و...یادم آورد
روزی که این در با لگد سوی تو پیچید
خوردی به دیوار و به میخی گیر کردی
پرواز در بالِ پرستوی تو پیچید
از بارِ شیشه میخِ در سر درنیاورد
تا لحظه ای که سمتِ پهلوی تو پیچید
تو سوختی و دود در چشم علی رفت
تو سوختی و... روی نیکوی تو پیچید
فیضِ قنوتِ جاریِ در کاسه ها ریخت
در کوچه تا دستِ دعاگوی تو پیچید
دیوار ها نزدیک بود و ضربه سنگین
در زیرِ معجر طاق ابروی تو پیچید
در لابه لای لخته خون ها بی جهت نیست
دندانه های شانه در موی تو پیچید
بیمارِ چندین روزه ی من این زمانه
با نسخه های درد داروی تو پیچید
یک گوشه دیدم فضه با خود حرف می زد
تو زنده ماندی! روی بانوی تو پیچید
امروز دیدم سفره خالی بود و...رفتم
دستاس را چرخاندم و....بوی تو پیچید
ظهیر مومنی