هم‌قافیه با باران

دست های مرا تماشا کن، از تنم سوی تو گریزانند
راز این انزجار جاری را، رودهای رمیده می دانند

با دو انگیزه راه می افتند: شوق دریا و انزجار از کوه
کف زنان میروند و یکسره از شادی مرگ خود خروشانند

کاشکی در زمین فرو بروند، یا به بالای کوه برگردند
رودهایی که در سفر یک دم، از تکاپوی خود پشیمانند

من ولی لحظه ای نمی خواهم صاحب دستهای خود باشم
بر تن مردمان مرده ی شهر، مثل این دست ها فراوانند

رودهای رمیده را بنگر، دست های مرا به یاد آور
دست من نیست، ای تنت دریا! دست ها بر تنم نمی مانند!

محمدرضا طاهری

۹۵/۱۱/۰۹
هم قافیه با باران

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
هم قافیه با باران