دشمن شکست اگر چه ز تو پرّ و بال تو
دشمن شکست اگر چه ز تو پرّ و بال تو
اما به جز شکست نبرد از جدال تو
آغاز پر زدن به سوی آفتاب بود
در انفجار آتش و خون ، بال بال تو
آتش گرفت یکسره نیزار ، شیر من !
وقتی به خون گرم تو آغشت ، یال تو
این خاک دان سزای چو تو پاک جان نبود
حالی به باغ خُلد چگونه است حال تو ؟
آن سایه ی تو بود که از ریشه تیشه خورد
سرو است اگر نه تا به قیامت ، مثال تو
آوازه ات دهان به دهان می رود چو عشق
بی آن که کهنگی بپذیرد ، مقال تو
در باغ مه گرفته ی ذهنم همیشگی است
رعنایی تو ، سبزی تو ، اعتدال تو
پیداست جای تیغ تو بر شب ، اگر چه بود
کوتاه چون شهاب شتابان ، مجال تو
بر سینه چهار لاله ، در آفاق ذهن من
پر می زند پرنده ی سبز ِ خیال تو
امسال هفت ماهی خونین ، شناورند
دنبال هم به برکه ی یاد زلال تو
آری به جرم خواستن راه راستین
سُرب مذاب بود ، جواب سؤال تو
« گر سنگ از این حدیث بنالد عجب مدار »
پاسخ رسید چون زدم از « خواجه » فال تو
حسین منزوی