دقیقه های پر از التهاب دفتر بود
دقیقه های پر از التهاب دفتر بود
قلم میان دواتی ز خون شناور بود
به روی خاک، گلی بود از عطش سیراب
که هرم گرم نفس هاش شعله پرور بود
مرور کرد تمام مسیر ذهنش را
که صفحه صفحه پر از خاطرات پرپر بود
چه چشم ها که ندیدند چشم های ترش
چه گوش ها که برای شنیدنش کر بود
ز خون او همه ی نیزه ها حنا بسته
لب تمامی شمشیرهایشان تر بود
در اوج کینه کسی داشت سمت او می رفت
و دست های پلیدش به دست خنجر بود
به روی تلّی از انبوه غصه های جهان
به جستجوی برادر نگاه خواهر بود
که با نگاه غریبانه اش گره می خورد
و ابتدای غم از این نگاه آخر بود
زمان زمان قیامت ، زمین... زمین لرزید
گمان کنم که همان روز ، روز محشر بود
کسی شنیده شد از لابه لای هلهله ها
که نغمه های لبانش غریب مادر بود
کسی به دست، سری ، آن طرف به سر دستی
بس است روضه ی لب تشنه ای که...
اگر که کشته نمی شد که نه... خدا می خواست
ولی مقابل خواهر نبود بهتر بود
حدود ساعت سه شاعر از نفس افتاد
دقیقه های پر از التهاب دفتر بود
رضا خورشیدی فرد