دلم بگذاشتم جایی که دیگر بر نمی دارم
دلم بگذاشتم جایی که دیگر بر نمی دارم
دلی شاداب آوردم ، مکدر بر نمی دارم
مدارا نیست با این سر شکوه آستانش را
اگرچه یک دم از آن آستان سر بر نمی دارم
مگر زین در درون آید رخ تابان آن مَهرو
وگرنه چشم خود هرگز از این در برنمی دارم
اگر سکان وصلش را نباشم ناخدا اینجا
دگر زین ساحل اوهام لنگر بر نمی دارم
رضایت را بگیر از من، گدای حاجت وصلم
پی بیش آمدم اینجا و کمتر بر نمی دارم
مرا هم اختیاری هست با این طالع جبری
به غیر از باب میل از این مقدر بر نمی دارم
دو بالم خیس از اشک و هوای آسمان ابری
امید پر زدن اما ، از این پر برنمی دارم
جهان در چشم زیبا بین سراسر گوهر ناب است
پی گوهر شناسم من ز گوهر بر نمی دارم
کنار ماست زلف یار و دست من از آن کوتاه
در این میخانه بنشستیم و ساغر برنمیدارم
سری بر دامن قاتل چو اسماعیل بنهادم
چو سر با عشق بگذارم به باور بر نمی دارم
چو پیش چشم ما باشد از او رخ بر نمی گیرم
اگر پنهان شود چشمم ز منظر بر نمی دارم
رسیدم بر سر حرفی که گر نیت کنم گفتن
قلم گوید که من دیگر ز جوهر برنمی دارم
رضا ترسم که در تکرار ، لذت گم کنی ، کم گو
بجز از قند آن لبها مکرر بر نمیدارم
رضا حیدری نیا