دل از من کندی اما کاری از من بر نمی آید!
يكشنبه, ۳۰ آبان ۱۳۹۵، ۰۴:۰۶ ق.ظ
دل از من کندی اما کاری از من بر نمی آید!
زنی که می رود با دیگری،دیگر نمی آید!
خودت گفتی فراموشت کنم ... اما "فراموشی"
همان کاری است کز عاشق جماعت بر نماید!
همان شب مشت خود را باز کردی،رو به من گفتی؛
به هیچ انگشتی از دست من انگشتر نمی آید!
چه باید کرد با بخت سیاه و عمر جانکاهی
که مانند شب ِ یلدای مویت سر نمی آید؟
پس از تو من چنان سیاره ای متروک و تاریکم
که خورشید از ورای کوه هایش در نمی آید!
فراموشت نخواهم کرد جز با مرگ، اما مرگ
شبیه توست جان میگیرد و آخر نمی آید!
عبدالمهدی نوری
۹۵/۰۸/۳۰