دل بی حضور دوست در اینجا چه بی صفاست!
فصل بهشت و سیب و غزلهای روشن است
فصل دوباره زاده شدن، مرگِ مردن است
گاه خلوص و خلوت و انس است با خدا
یا هرچه غیر حضرت او را ندیدن است
شمع و شب است و شاپرک و شور و هلهله
یعنی کبوتران هِلِه، هنگام رفتن است!
اینجاست فصل زاده شدن در دلِ خدا
اینجا تمامْ خواستههاشان مُبَرهن است
آن میوههای نوبری عاشقانه را
فصل تموز نیست ولی گاهِ چیدن است
ابلیس را که میشکند سنگ ریزهها
تکرار سرد واژه تکراری« من» است
هر کس خلیلِ بتشکنی زاده در دلش
کورا فقط هوای«من»اش سر بریدن است
از حِجر تا حَجَر قدمی کوته است و بس
ترک هواست ورنه چه راه رسیدن است!؟
سعی و صفاست بهره پروانه های عشق
اینجا نه گاه هَروَله وقت دویدن است
اینجا حریم شخصی حق خانه علی است
عیسی برو که بهره تو را لب گزیدن است
این بوی یوسفی که پر است از هوای یاس
یعنی که مسجدی که به حجت مزین است
این چشم زمزم است که میگرید از فراق
یا چشم عالمی که پر از شوق دیدن است؟!
غار حرا حقیقت مظلوم عصر کو؟
حالا که وقت ساز حجازی شنیدن است؟!
...
دل بی حضور دوست در اینجا چه بی صفاست!
وقتی که جمعِ شمع و شب و تیغ و توسن است!
ابوعلی (هادی حسینی)