هم‌قافیه با باران

دل بی شکیب از غم فصل جدایی است

يكشنبه, ۲۲ آذر ۱۳۹۴، ۱۲:۲۰ ق.ظ

دل بی شکیب از غم فصل جدایی است
جان، بی قرار لحظه ی وصل خدایی است

این شامِ هجر نیست، که باشد شب وصال
این روزِ مرگ نیست، که روز رهایی است

این زهر نیست، شربتِ شیرین آرزوست
این کوزه نیست، چشمه ی حاجت روایی است

هرگز ننالم از غمِ بیگانه، ای دریغ
رنجی که من کشیده ام از آشنایی است

شد روزگارِ من، سپری سال های سال
با همسری، که شیوه ی او بی وفایی است

من در وطن غریبم و تنها، کسی نگفت
این شاهد شهید مدینه، کجایی است

یارانِ من، ز باغ وفا گل نچیده اند!
آیینِ مهرورزیِ آنان، ریایی است

در تنگنای سینه ی من، این دل صبور
آیینه ی مجسّمِ صبرِ خدایی است

دارم هزار عقده به دل، باز طبعِ من
مثل نسیم، عاشق مشکل گشایی است
*
فرمود با برادر خود: غنچه ی مرا
با خود بِبَر، که بوی خوش آشنایی است

 

تو باغبانِ گلشنِ عشق و شهادتی
این ارغوانِ عاشقِ من، کربلایی است

فردا که تیر، بوسه به تابوت من زند
بال و پرِ بلندِ عروجِ نهایی است

دانی که در بقیع چرا چلچراغ نیست؟
خورشید، بی نیاز ز هر روشنایی است

اشک ستاره، دسته گل تربت من است
شعر «شفق» اشاره ای از غربت من است

 

محمدجواد غفورزاده

۹۴/۰۹/۲۲
هم قافیه با باران

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
هم قافیه با باران