هم‌قافیه با باران

دل می رود از دست به شوق طلب عشق

شنبه, ۱۹ تیر ۱۳۹۵، ۰۸:۱۹ ب.ظ

دل می رود از دست به شوق طلب عشق
سر پا شده در وادی پُر تاب و تب عشق

چون عاشق سرگشته دویده ست به هر سو
گه سوی بخارای رُخ و گه حلب عشق

گویند که از میوه ی ممنوعه چشیده ست
کاین گونه فتاده ست به دام غضب عشق

این مشکل جان سخت کجا سهل نماید
براوج نخیل است همیشه رطب عشق

بی رنج میسر نشودگنج که باید
پایان برسد غربت یلدای شب عشق

باید که قدی خَم شود و دیده پُر از آب
این آیه نوشته ست به صدر کُتب عشق

هرگز نگشاید لب خود را به گلایه
عاشق به پریشانی و بزم و طرب عشق

مجنونی و بد نامی و انگشت نمایی
یک شعله ی خُرداست به ذات لهب عشق

با این همه هرگز نشود راهی مقصود
هرکس نخورد باده زجام ادب عشق

مرتضی برخورداری

۹۵/۰۴/۱۹
هم قافیه با باران

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
هم قافیه با باران