دوباره امشب آمدی که بغض بالشم شوی
دوباره امشب آمدی که بغض بالشم شوی
که شعله ور کنی مرا لهیب سرکشم شوی
کنار تخت و بسترم به من بگو چه می کنی
چرا سرک کشیده ای که میل شورشم شوی
پس از تو از شراب من کسی پیاله ای نخورد
کسی به جز خیال تو مرا به خلوتم نبرد
از این اتاق همهمه کسی عیادتی نکرد
مسیر هر مسافری به مقصد تنم نخورد
نمی شود نمی شود که شب به شب خطر کنی
به اشک وا دهی مرا به گریه جان بسر کنی
بیای وُ باز گم شوی به غم حواله ام دهی
من ِنفس بریده را مدام دربدر کنی
گذشته از گناه تو به پی نوشت سال ها
مرا به عمد خط زدن گذشتن از مجال ها
تو در کنار دیگری دچار جرم خانگی
و سهم بیکسی ِمن خیال با محال ها
برو دوباره هم برو به بسترش گناه کن
تو خوب زخم می زنی دوباره اشتباه کن
دوباره رختخواب او به آتش جنون بکش
برو به داغ بوسه ها تن وُ لبش سیاه کن
چه حس تلخ مبهمی به جان امشبم گرفت
بهانه شد عبور تو ببین مرا غم ام گرفت
چهار فصل عاشقی تداعی گذشته شد
بین دوباره عاصی ام جنون امشب ام گرفت ...
بتول مبشری