هم‌قافیه با باران

دوباره حضرت سقا هوای دریا کرد

سه شنبه, ۱۳ آبان ۱۳۹۳، ۰۵:۱۵ ب.ظ

دوباره حضرت سقا هوای دریا کرد

درون مشک خودش یک قبیله دل جا کرد

دلش پر از غم و آتش ولی از ابروهاش

 برای دلخوشی کودکان گره وا کرد

سوار اسب سفیدش شد و به دریا رفت

سکینه با نگرانی فقط تماشا کرد

که حیدرانه عمویش چطور می جنگید

که د رمیانه ی میدان چگونه غوغا کرد

رسید بر لب ساحل و جذر و مد شد آب

صدای آب عوض شد به یاد طفل رباب

همین که چشم عمو بر نگاه آب افتاد

نشست بر لب آب و به او تذکر داد

اگر بمیری از این شرم بهتر است ای آب

که موج میزنی و تشنه مانده طفل رباب

هزار شط فرات از نگاه او تر شد

شبیه مشک خودش روی ماه او تر شد

وزید مثل نسیمی به سمت نخلستان

شبیه باد بهاری و نم نم باران

کلاغ های زیادی به آسمان رفتند

چه تیر هاکه پریدند و از کمان رفتند

هلال شد به روی اسب و مشک در بر داشت

و تیر بر بدنش داشت گل می کاشت

که تیر تشنه رسیداز کمان یک نامرد

و راه را به دل نرم مشک پیدا کرد

 همین که دشت ز خون مشک تر می شد

فضای کرب و بلاهم مدینه تر می شد

و بوی یاس کنار شریعه می پیچید

نگاه آخر سقا مدینه را می دید

که تیر آمد و در شرم چشم او جان داد

به قتل عاشق دلخسته عشق فرمان داد

عمود آمد و این قصه را دگرگون کرد

خسوف شد همه جارا شفق پر از خون کرد


محسن موسایی

۹۳/۰۸/۱۳
هم قافیه با باران

نظرات  (۱)

سلام لطفا به شعر در مورد نرگس بسرایید

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
هم قافیه با باران