دگرباره بشوریدم،بدان ســـانم به جـــــــان تـو
سه شنبه, ۲۰ آبان ۱۳۹۳، ۰۶:۱۱ ب.ظ
دگرباره بشوریدم،بدان ســـانم به جـــــــان تـو
که راه خانه خود را، نمی دانــم بـه جان تو
من آن دیوانه ی بندم، که دیوان را همــــی بندم
زبان عشق می دانم، سلیمانــــم بـه جـان تو
چو تو پنهان شوی از من، همه تاریکی و کفرم
چو تو پیدا شوی بر من، مسلمانـم به جان تو
چو آبی خوردم از کوزه، خیال تو در او دــیدم
وگر یک دم زدم بی تو، پشیمانـم به جان تو
دگرباره بشوریدم،بدان سـانــــم به جـــــان تو
که هر بندی که بربندی، بدرّانم بــه جان تو
اگر بی تو بر افلاکم،چو ابـــر تیـــره غمناکم
وگر بی تو به گلزارم،به زندانــم به جان تو
سماع گوش من نامت، سماع هوش مــن جامت
عمارت کن مرا آخر،که ویرانــم به جان تو
تو عید جان قربانی و پیشت عاشقــــــان قربان
بکش در مطبخ خویشم، که قربانم به جان تو
مولوی
۹۳/۰۸/۲۰