دیریست از خود، از خدا، از خلق دورم
يكشنبه, ۱ بهمن ۱۳۹۶، ۱۰:۵۰ ب.ظ
دیریست از خود، از خدا، از خلق دورم
با این همه، در عین بیتابی صبورم
پیچیده در شاخ درختان، چون گوزنی
سرشاخه های پیچ در پیچ غرورم
هر سوی سرگردان و حیران در هوایت
نیلوفرانه پیچکی بیتاب نورم
بادا بیفتد سایۀ برگی به پایت
باری، به روزی روزگاری در عبورم
از روی یکرنگی شب و روزم یکی شد
همرنگ بختم تیره رخت سوگ و سورم
خط می خورد در دفتر ایّام، نامم
فرقی ندارد بی تو غیبت یا حضورم
در حسرت پرواز با مرغابیانم
چون سنگپشتی پیر در لاکم صبورم
آخر دلم با سربلندی میگذارد
سنگ تمام عشق را بر خاک گورم....
قیصر امینپور
۹۶/۱۱/۰۱