دیری است آنکه گنبد دوّار بیصداست
جمعه, ۲۸ آبان ۱۳۹۵، ۱۰:۱۴ ب.ظ
دیری است آنکه گنبد دوّار بیصداست
حق با تو بود عشق فقط مال قصّه هاست
در قطب بی تلاطم این کوچه یخ زدیم
آتش بیار معرکه ی عاشقی کجاست
شهری که نرده دور دل مردمش کشید
شهری که از لبش گل یک خنده برنخاست
شهری که در برابر هر «دوست دارمت»
یک چوب دار بر سرهرکوچه اش به پاست
با من بگو چگونه به گوشش فروکنم
این نکته را که عشق ابَرخلقت خداست
دلمردگی است آنچه در این خانه زنده است
بیگانگی است آنکه در این کوچه آشناست
اینجا که فهم مردم ما پرسه می زند
هفتاد کوچه مانده به آغاز ابتداست
حسن دلبری
۹۵/۰۸/۲۸