دیر آمدی اِی جانِ عاشق...بی چتر و بارانی از این باد (ماهیان دست بسته)
شنبه, ۳۰ خرداد ۱۳۹۴، ۰۱:۵۰ ب.ظ
دیر آمدی اِی جانِ عاشق...بی چتر و بارانی از این باد
اِی تکه تکه روحِ معصوم...اِی تار و پودِ رفته از یاد
دیر آمدی تا قد کشیدم...با خاطراتی از تو در سر
دیر آمدی از باد و باران...دیر آمدی سربازِ آخر
پنهان شدی در خاک شاید...خاک از تنِ تو جان بگیرد
تا دشت تنها باشد و ابر...دلشوره باران بگیرد
امروز دستِ آشنایی...بیرون کشید از عمقِ خاکت
کم کم به یادِ خاک آمد...انگشتر و مُهر و پلاکت
در شهر میپیچد دوباره...بوی گلاب و اشک و شیون
تا شیشه عطرِ تنت را...از خاک بیرون میکِشم من
این ریشههای مانده در خاک...دلشوره طوفان ندارند
پایانِ این افسانهها کو...افسانهها پایان ندارند»
عبدالجبار کاکایی
۹۴/۰۳/۳۰