ردّی ازغصه به دشت گونه ها جامانده ست
سه شنبه, ۳۱ فروردين ۱۳۹۵، ۰۵:۱۴ ب.ظ
ردّی ازغصه به دشت گونه ها جامانده ست
بین تن های دگر دوباره تنها مانده ست
بی گمان حسرت و غم خیمه ی بیداد زده ست
که به هر پنجره پیراهنی از «ها »مانده ست
سرخی دیده و زردی رخ و قد کمان
وه چه قوس و قزحی در دل صحرا مانده ست
تا رقیبان هوس طعنه ی بی جا نکنند
برلبش واژه ی تکراری حاشا مانده ست
همچو شاهی که به تاجش نظری دوخته اند
یک تنه در قفس شورش و بلوا مانده ست
یا دری بسته به یک خانه ی خشتی و خراب
پیش هر رهگذری غرق تمنا مانده ست
شایداز او خبری آید و احساس کند
قدمی تا نفس شرجی دریا مانده ست
و سپیده خبرآرد که به فرجام رسید
لحظه ای ازشب ظلمانی یلدا مانده ست
مرتضی برخورداری
۹۵/۰۱/۳۱