هم‌قافیه با باران

رنگ چشمان و طعم لب‌هایت هر کدامش عسل‌تر از عسل است
تنت الهام‌بخش شعر سپید، قامتت طرح کامل غزل است

بعد یک عمر خونِ دل خوردن تازه دستان‌مان رسیده به هم
این همان ایستگاهِ آخرِ ماست، خانه‌ی امنِ من همین بغل است

خیره بر چشم‌های بسته‌ی تو به غزل فکر می‌کنم هر شب
صبح از راه می‌رسد کم‌کم، زنگ ساعت خروس بی‌محل است

سرنوشت است یا تصادف یا هر چه ... یک روز عاشق تو شدم
یا به تعبیر من تصادف بود یا به قول تو عشق از ازل است

عشق ما را کشید در بند و رفت جای کلاه سر آورد
قصه‌ای پخته بود و خام شدیم، آخر کار این دَغا، دغل است

نوبت هر کدام‌مان که شود به سرانگشت عشق می‌سوزیم
کار این آسیاب نوبتی است، زندگی بازی اتل متل است

بهمن صباغ زاده
۹۴/۱۱/۱۰
هم قافیه با باران

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
هم قافیه با باران