روزگاری سخت است سخت و طاقت فرسا
روزگاری سخت است
سخت و طاقت فرسا
گرچه با عشق نسیم قاصدک می رقصد
آبشاری سرمست
شادمان می خواند
چشمه ای خنده به لب
ازخَم سنگ گران می گذرد
بلبلی راز دلش را به گُلی می گوید
لیک طاقت فرساست
روزگاری سخت است
گرچه در گیجی ابر
قطره هایی عاشق
ازلب پنجره ای بوسه ها می گیرند
ماه در برکه ی خویش سخن از عهد کُهن می راند
ودرختی همه شب تا به سحر
با شباویز غزل می خواند
لیک طاقت فرساست
روزگاری سخت است
این همه زیبایی
لحظه ایی تیره و تار پیش چشمان تو پَر می گیرند
آن زمانی که دلی زار و غمین
از دکانی پُر گوشت تکه ای پوست تقاضا دارد
تا شکم های یتیمانه شبی سیر شود
وبه فحاشی بی درد کسی سنگ صفت
پیش چشمان همه می شکند
یا شبی سرد و غمین
کودکی خسته زتاریکی شهر
میهمان گشته به پسمانده افتاده به خاک
خیره گشته ست به یک تکه ی نان
روزگاری سخت است
سخت و طاقت فرسا
و زمانی که شرافت،پاکی
ارزشی قدر هوس های ریالی دارد
این عجب نیست اگر می شنوی
تبری با ریشه
عهدو پیمان اخوت دارد
عده ای فکر فریبند و ریا
دست هایی همه کج
پای اندیشه فرو رفته به گرداب گناه
ومصیب شده مهمان دل رهگذران
کاش باران بزند و بشوردهمه ناپاکی را
که از آن پس
غم همسایه ملاک است نه خویش
حرص و ناپاکی ونیرنگ هلاک است نه خویش
کاش باران بزند
کاش باران بزند
مرتضی برخورداری