هم‌قافیه با باران

روزگاری غزلش بال و پری بود که سوخت

يكشنبه, ۲۴ خرداد ۱۳۹۴، ۰۶:۰۲ ب.ظ

روزگاری غزلش بال و پری بود که سوخت

عابر کوچه ی او رهگذری بود که سوخت

دل ترک خورد فدای سرتان قسمت بود

سینه در مجلس ترحیم سری بود مه سوخت

دختر هرزه ی شبگرد خیابان شما

ماه یک ایل خدای کپری بود که سوخت

بوقهای متوالی متلک های نجس

آخرین مرثیه ی چشم تری بود که سوخت

پشت آن پنجره ها باز خودش را می دید

پشت آن پنجره ها همسفری بود که سوخت

 ناگهان ترمز ارابه ی بالا شهری

به خود آورد خودش در به دری بود که سوخت

دو قدم مانده به ماشین غزلی گفت و نوشت :

زندگی بسته ی سیگار زری بود که .....


حامد عسکری

۹۴/۰۳/۲۴
هم قافیه با باران

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
هم قافیه با باران