ریشه ی سرو جوان با خاک صحبت می کند
ریشه ی سرو جوان با خاک صحبت می کند
از عذاب تشنگی با وی حکایت می کند
با زبان خشک برگش ، بید می گوید که : آه
ابر هم دارد به باغ ما خیانت می کند
این خیانت نیست - گوید نارون با پوزخند -
ابر دارد به اجاق پیر خدمت می کند
باد هم دردانه می پیچد به گرد ساقه ای
ساقه زان همبستگی احساس جرئت می کند
تن به نزد ساقه ای خشکیده چون خود می کشد
تا بگوید که : تبر! اینجا حکومت می کند
هیچ می دانی ؟ خبر داری ؟ رفیق سوخته
که عطش با آتش سوزنده وصلت می کند ؟
جوی خشک و برکه ی خالی حکایت می کنند :
تشنگی امسال هم دارد قیامت می کند
هر درختی را که می خشکاند از بن ، تشنگی
تیشه در بین اجاق و کوره قسمت می کند
باغبان ما شریک دزد و یار قافله
ایستاده است و بر این غارت نظارت می کند
ساقه ی دوم نمی گوید جواب و اولّی
از طنین گفته های خویش وحشت می کند
ـ هر گره در ساقه ها ، گوشی است ـ می گوید به خود
و سپس لرزان به جای خویش رجعت می کند
حسین منزوی