زخم بزن بلکه اتفاق بیفتد
پنجشنبه, ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۹:۵۵ ب.ظ
زخم بزن بلکه اتفاق بیفتد
بلکه از این سینه، اشتیاق بیفتد
می روی از پیش من که مرگ همین است
بین من و جان من، فراق بیفتد
ماه من! این قصه ایست تلخ، که یک عمر
برکه ی دلتنگ در محاق بیفتد
حال من ِبی تو را که می فهمد؟ جز
تکّه ی چوبی که در اجاق بیفتد
هرچه بیاید بهار، عید بعید است
بی تو گذارش به این اتاق بیفتد
بعد تو هرچیز ممکن است مگر عشق
عشق محال است اتفاق بیفتد
سجاد رشیدی پور
۹۵/۰۲/۳۰