زلیخا را چو پیری ناتوان کرد
چهارشنبه, ۲۶ آبان ۱۳۹۵، ۰۶:۲۹ ق.ظ
زلیخا را چو پیری ناتوان کرد
گلش را دست فرسود خزان کرد
ز چشمش روشنایی برد ایام
نهادش پلکها بر هم چو بادام
در آن پیری که سد غم حاصلش بود
همان اندوه یوسف در دلش بود
دلش با عشق یوسف داشت پیوند
به یوسف بود از هر چیز خرسند
سر مویی ز عشق او نمی کاست
بجز یوسف نمی جست و نمی خواست
به مزد آن که داد بندگی داد
دوباره عشق او را زندگی داد
اگرمی بایدت عمر دوباره
مکن پیوند عمر از عشق پاره
ز هر جا حسن بیرون می نهد پای
رخی از عشق هست آنجا زمین سای
وحشی بافقی
گلش را دست فرسود خزان کرد
ز چشمش روشنایی برد ایام
نهادش پلکها بر هم چو بادام
در آن پیری که سد غم حاصلش بود
همان اندوه یوسف در دلش بود
دلش با عشق یوسف داشت پیوند
به یوسف بود از هر چیز خرسند
سر مویی ز عشق او نمی کاست
بجز یوسف نمی جست و نمی خواست
به مزد آن که داد بندگی داد
دوباره عشق او را زندگی داد
اگرمی بایدت عمر دوباره
مکن پیوند عمر از عشق پاره
ز هر جا حسن بیرون می نهد پای
رخی از عشق هست آنجا زمین سای
وحشی بافقی
۹۵/۰۸/۲۶