هم‌قافیه با باران

زندانیان عشق چو شب را سحر کنند

يكشنبه, ۳ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۰:۴۴ ق.ظ
زندانیان عشق چو شب را سحر کنند
از سوز شمع و اشک روانش خبر کنند

مانند غنچه سر به گریبان در آورند
شور و نوای بلبل شوریده سر کنند

چون سر به خشت یا که به زانوی غم نهند
یک‌باره سر ز کنگرهٔ عرش بر کنند

با آن شکسته حالی و بی‌بال و بی‌پری
تا آشیان قدس به خوبی سفر کنند

چون رهسپر شوند به سینای طور عشق
از شوق سینه را سپر هر خطر کنند

آنان کزین معامله هستند بی‌خبر
برگو که تا به مَحبَس هارون نظر کنند

تا بنگرند گنج حقیقت به کنج غم
آن لعل خشک را به دُر اشک تر کنند

بر پا کنند حلقهٔ ماتم به یاد او
تا عرش و فرش را همه زیر و زبر کنند

آتش به عرصهٔ ملکوت قِدَم زنند
ملک حُدوث را ز غمش پر شرر کنند

تا شد به زیر سلسله سرحلقهٔ عقول
افتاد شور و غلغله در حلقهٔ عقول

محمدحسن غروی اصفهانی (کمپانی)
۹۶/۰۲/۰۳
هم قافیه با باران

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
هم قافیه با باران