زندان به خواب رفته و در گوشش ،
يكشنبه, ۳ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۱:۰۰ ق.ظ
زندان به خواب رفته و در گوشش ،
غوغای رد پای تو پیچیده ست
شب نیست ،از تراکم خاموشی ،
خورشید ، در عبای تو پیچیده ست
باران تلاش می کند از اشکت
، یک حرف تازه کشف کند اما
اقلیم گریه های تو مرموز و
دنیای چشم های تو پیچیده ست
بغداد! این طبیعت روزن کُش،
آیا از این دریچه خبر دارد؟
یا نور ، بی اجازه ی زندانبان ،
در باغ ربنای تو پیچیده ست ؟
آه ای سجود یکسره ! با زنجیر-
زیباتری به چشم خدا انگار
طوق ستاره گان جهان امشب
بر قابی از حیای تو پیچیده ست
بنگر !از این دریچه نگاه باد ،
دزدانه بر نگاه تو می افتد
برگی ،پیام سبز خدایی را ،
در نامه ای برای تو پیچیده ست
شب مثل قبل ، شعله ور است اما
، دنیا برای بار نُهم دنیاست
خورشید ، کوچه کوچه ی ظلمت را
نُه بار در اِزای تو پیچیده ست
مرتضى حیدرى آل کثیر
۹۶/۰۲/۰۳