هم‌قافیه با باران

زِ جانبازان چه میدانی، ز آن مردانِ نام آور

چهارشنبه, ۱ مهر ۱۳۹۴، ۰۳:۲۷ ب.ظ
زِ جانبازان چه میدانی، ز آن مردانِ  نام آور
ز آن یاران ثارالله، علمدارانِ  در لشکر

چه میدانی تو ای جانم ، ز آن مردانِ افلاکی 
ز آن  خوبانِ در دوران ، ز آن شیرانِ در خیبر

دلم گفتا که بنویسم.ولیکن جمله بی تابم
 چه بنویسم خداوندا ،  وز آن جانبازِ در بستر

تو تنها جایِ آن مردان ، تصور کن فقط این را:
ببینی دوستانت را ، ولیکن جملگی بی سر

فقط یک دم تصور کن که این جانبازِ  در بستر
همان جان بر کفی  باشد که وابنموده صد معبر

کسی هرگز نمی فهمد که وقتی موج می گیرد
کند آرام تا او را چه دردی میکشد مادر

کسی هرگز نمیفهمد هزاران مرگ یعنی چه
هزاران بار جان دادن ، هزاران تیرِ در حنجر

کسی هرگز نمی فهمد زمین گیر است بابایم 
نمیفهمی تو ای دنیا چه دردی دارد این دختر 

بگو بابای مه رویم ، بگو از دردِ  پهلویت
بگو از صبح تا حالا چه دردی میکشی از سر

بگو از تختِ بیماری بگو از سقفِ پوشالی
بگو یک عمر از دنیا ندیدی از بلا بهتر

بگو از بی وفائی ها، بگو از ناسپاسی ها
بگو از دردِ بازویت ، بگو از قرصِ خواب آور

بگو از قاب بالاسر ، که باشد عکس آقایم
همان آقا که دیدارش، کند احوالتان بهتر

قسم بر پیکرت بابا، که سوزد روز و شب دائم
دهم من جسم و جانم را، اگر لب تر کند رهبر

سیروس بداغی
۹۴/۰۷/۰۱
هم قافیه با باران

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
هم قافیه با باران