هم‌قافیه با باران

ز سر بیرون نخواهم کرد سودای محمد را

جمعه, ۱۹ دی ۱۳۹۳، ۰۴:۰۱ ب.ظ

ز سر بیرون نخواهم کرد سودای محمد را

نمی گیرد خدا هم در دلم جای محمد را


پس از عمری که چون پروانه بر گِرد علی گشتم

در این آیینه دیدم نقش سیمای محمد را


به بینایی امیر عرصه تجرید خواهی شد

کنی گر سرمه ات خاک کف پای محمد را


جهان را سر به سر آیینه ی روی علی دیدی

علی خود آینه ست ای دل تماشای محمد را


محمد «من رءانی» گفت و موسی «لن ترانی» دید

چه در دل داشت عیسی جز تمنای محمد را


شبی کآفاق را آیینه ی نور خدا دیدم

خدا می دید در آیینه سیمای محمد را


چطور آخر همین گوشی که جز دشنام نشنیده ست

شنید آخر به جان لحن دل آرای محمد را


چه باید گفت از آن شب، آن شب قدس اهورایی

که من با خویشـتن دیدم مدارای محمد را


که می داند که یوسف با همین آلوده دامانی

شنید آخر ندای گرم و گیرای محمد را


شب صبح ازل پیوند رویایی! تو می گویی

همین من دیدم آیا روی زیبای محمد را؟


سگ کوی علی هستم ولی دزدانه می بینم

علی بر سینه دارد داغ سودای محمد را


*اگر نام شاعر را میدانید سپاسگزار خواهیم شد که ما را مطلع فرمایید. با تشکر

۹۳/۱۰/۱۹
هم قافیه با باران

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
هم قافیه با باران