هم‌قافیه با باران

ز سودای رخ و زلفش، غمی دارم شبانروزی

جمعه, ۲۸ مهر ۱۳۹۶، ۰۴:۱۲ ب.ظ

ز سودای رخ و زلفش، غمی دارم شبانروزی
مرا صبح وصال او، نمی‌گردد شبی روزی

نسیم صبح پیغامی به خورشیدی رسان از ما
که با یاد جمال او، شب ما می‌کند روزی

بجز از سایه سروش، مبادم هیچ سرسبزی!
بجز بر خاتم لعلش، مبادم هیچ فیروزی

ز مجلس شمع را ساقی، ببر در گوشه‌ای بنشان
که امشب ماه خواهد کرد، ما را مجلس افروزی

بسوز و گریه چون شمع ار نخواهی گشت در هجران
به یکدم می‌توان کشتن، مرا چندین چه می‌سوزی؟

اگر زخمی زنی بر من، چنانم بر دل آید خوش
که بر گل در سحرگاهان، نسیم باد نوروزی

قبای عمر کوتاهست، بر بالای امیدم
مگر باز آیی و وصلی، شبی بر دامنم دوزی

چه خواهی کرد ای سلمان، به هجران صرف شد عمرت
مگر وصلش بدست آری، وزان عمری تو اندوزی

سلمان ساوجی

۹۶/۰۷/۲۸
هم قافیه با باران

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
هم قافیه با باران