ساده از دست ندادم دل پر مشغله را
جمعه, ۱۹ دی ۱۳۹۳، ۰۲:۱۴ ب.ظ
ساده از دست ندادم دل پر مشغله را
تا تو پرسیدی و مجبور شدم مساله را...!
من "برادر" شده بودم و "برادر" باید
وقت دیدار، رعایت بکند "فاصله" را
دهه ی شصتی دیوانه ی یکبار عاشق
خواست تا خرج کند این کوپن باطله را
عشق! آن هم وسط نفرت و باروت و تفنگ
دانه انداخت و از شرم ندیدم تله را
و تو خندیدی و از خاطره ها جا ماندم
با تو برگشتم و مجبور شدم قافله را...!
عشق گاهی سبب گم شدن خاطره هاست
خواستم باز کنم با تو سر این گله را
عبدالجبار کاکایی
۹۳/۱۰/۱۹