سالها رفت و گل از پیرهنت می ریزد
دوشنبه, ۱۵ آذر ۱۳۹۵، ۰۹:۰۵ ق.ظ
سالها رفت و گل از پیرهنت می ریزد
شطی از شعر و غزل از بدنت می ریزد
از همان لحظه که لغزد به تنت پیرهنت
میوه ی وسوسه از باغ تنت می ریزد
تو همان چشمه ی آبی که در آبادی ما
شربت ناب تمشک از دهنت می ریزد
باد می رقصد و از هر طرفِ شانه ی تو
موجی از زلف شکن در شکنت می ریزد
روزها در پی هم رفت و به هر حال هنوز
عسل و قند و نبات از سخنت می ریزد
آنقدَر دلهره دارم که به یک ضربه ی کم
خشت خشتِ دلـم از در زدنت می ریزد
ای عسل ظرف پر از واژه ی ابیاتِ غزل
حس و حالی ست که از آمدنت می ریزد
علی قیصری
۹۵/۰۹/۱۵