هم‌قافیه با باران

سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی

يكشنبه, ۵ مهر ۱۳۹۴، ۱۰:۵۶ ب.ظ
سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی  
چه خیال‌ها گذر کرد و گذر نکرد خوابی

به چه دیر ماندی ای صبح که جان من برآمد 
بزه کردی و نکردند موذنان صوابی

نفس خروس بگرفت که نوبتی بخواند  
همه بلبلان بمردند و نماند جز غرابی

نفحات صبح دانی ز چه روی دوست دارم   
که به روی دوست ماند که برافکند نقابی

سرم از خدای خواهد که به پایش اندر افتد  
که در آب مرده بهتر که در آرزوی آبی

دل من نه مرد آنست که با غمش برآید   
مگسی کجا تواند که بیفکند عقابی

نه چنان گناهکارم که به دشمنم سپاری 
تو به دست خویش فرمای اگرم کنی عذابی

دل هم‌چو سنگت ای دوست به آب چشم سعدی 
عجب‌ست اگر نگردد که بگردد آسیابی

برو ای گدای مسکین و دری دگر طلب کن     
که هزار بار گفتی و نیامدت جوابی
سعدی
۹۴/۰۷/۰۵
هم قافیه با باران

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
هم قافیه با باران