هم‌قافیه با باران

سیاه بود و شب را به درازنای تاریخ پیوند می زد

دوشنبه, ۲۸ اسفند ۱۳۹۶، ۱۱:۴۰ ب.ظ

سیاه بود
و شب را
به درازنای تاریخ پیوند می زد
ما را
رها از زنجیر زمان میکرد
و تاریخ را
در اولین بوسه ی آدم به حوا
خلاصه می خواست
آنچه بود
تنها گلوی سرخ قناری بود
که زیر ساتور تاریخ
به آواز حزن انگیز عشق نشسته بود
و هیچ چیز نبود
"سیاه" تنها رنگ زندگی
و "خون" کمترین تاوان عصیان بود
چرا که "امید "
تنها لکه ی خونی
 بر قامت "زمان" بود
و هیچ چیز نبود
جز سیاه هیچ چیز نبود
و این لَکَنته ی بی مغز، "تاریخ"
که از قلب زمان می گذشت
هرآنچه بود را فراموش می کرد
هر آنچه بود
هر آنچه نبود
در این سیاه
آنچه ماندنی است
تنها خون است و عصیان
تنها سیاه است و ناامیدی ...

قاسم قاسمی اصل

۹۶/۱۲/۲۸
هم قافیه با باران

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
هم قافیه با باران