هم‌قافیه با باران

سی‌ساله‌ام
و اگر دوباره قدّم را با زنگ خانۀ کسی اندازه بگیرم
دیگر دری به رویم باز نخواهدشد

سی‌ساله‌ام
و اگر دوباره بود و نبودِ کسی را بهانه بگیرم
جیغ کلاغی
آسمان قصه‌هایم را جریحه‌دار خواهدکرد

سی‌ساله‌ام
و این یک جملۀ خبریِ غمگین است؛
غمگین
برای دری‌که باز اگر نشود
غمگین
برای قصه‌ای‌که آغاز اگر نشود
غمگین
برای سکوت سیاهی که بعد از این با او
شب‌های خانه‌ام را قسمت می‌کنم

آی سوسک سیاه هم‌خانه‌ام!
من یکی‌نبودِ تمام شب‌هایم را با فکر تو خوابیده‌ام
خاله قِزیِ چادر یَزیِ کفش قرمزی کودکی‌ام!
که هربار نوار قصه جمع می‌شد
پدر، تکه‌ای از داستانت را کوتاه‌تر می‌کرد

دیگر از تو چیزی نمانده‌ست طفلک بیچاره!
چادرسیاهِ کوچک آواره!
قصه‌ها گاهی با کودکی‌ها تمام می‌شوند
و بچه‌ها برای فهمیدن این‌حرف‌ها
هنوز بچه‌اند.

لیلاکردبچه

۹۵/۰۸/۰۶
هم قافیه با باران

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
هم قافیه با باران