شانه خالی نمی کنم، زیرا
شانه خالی نمی کنم، زیرا
با تو همواره رو به رو هستم
باش تا صبح دولتم بدمد
شانه خالی نکن، بگو هستم
یا بگو از چه دوستم داری
یا نگو ترک خانه خواهی گفت
هم بگو هم نگو، که من عمری ست
خسته از این بگومگو هستم
بعد ازین رد گریه هایم را
جاده ها چشم بسته میخوانند
چمدان های خسته می دانند
رهسپار کدام سو هستم
من تو را برگزیدم از همه ی
دلبرانی که عاشقم بودند
همه ی عاشقان من اویند
من هم از عاشقان او هستم
خاطرت هست قایقی که شکست
سینه ای از کدام دریا بود
پس به خاطر نگه ندار امروز
سکه ای در کدام جو هستم
مهربان! حرف داشتم با تو
یک جهان حرف داشتم با تو
یک جهان حرف بودم و حالا
عقده ای مانده در گلو هستم
در اتاقی که بی تو قبر من است
روی تختی که جای خالی تو ست
چون تو گرمم نمی کنی کفنم
تو که سردت شود پتو هستم
تو که تنها شوی به غیر از من
به سراغ کسی نخواهی رفت
من که تنها تر از توام، تنها
با تو محتاج گفتگو هستم
زنِ شومرده ای ست زندگی ام
چشم غسالخانه ای دارم
زندگان تمام دنیا را
با همین گریه مرده شو هستم
سرم از آستانه ات خالی ست
جای من روی شانه ات خالی ست
تا ابد نیستی و با این حال
تا ابد با تو رو به رو هستم
حسین صفا