شانههای زخمیاش را هیچ کس باور نداشت
دوشنبه, ۱۲ مهر ۱۳۹۵، ۰۷:۵۸ ب.ظ
شانههای زخمیاش را هیچ کس باور نداشت
بار غربت را کسی از روی دوشش برنداشت
در نگاهش کوفهکوفه غربت و دلواپسی
عابر دلخسته جز تنهاییاش یاور نداشت
بامهای خانههای مردم بیعتفروش
وقت استقبال از او جز سنگ و خاکستر نداشت
میچکید از مشکهاشان جرعهجرعه تشنگی
نخلهاشان میوهای جز نیزه و خنجر نداشت
سنگها کمتر به پیشانی او پا میزدند
نسبتی نزدیک اگر با حضرت حیدر نداشت
روی گلگون و لب پر خون و چشمانی کبود
سرنوشتی بین نامردان از این بهتر نداشت
سر سپردن در مسیر سربلندی سیرهاش
جز شهادت آرزوی دیگری در سر نداشت
یوسف رحیمی
۹۵/۰۷/۱۲