شبیه قطره بارانی که آهن را نمیفهمد
سه شنبه, ۸ تیر ۱۳۹۵، ۱۱:۱۱ ب.ظ
شبیه قطره بارانی که آهن را نمیفهمد
دلم فرق رفیق و فرق دشمن را نمیفهمد
نگاهی شیشهای دارم، به سنگ مردمکهایت
الفبای دلت معنای «نشکن»! را نمیفهمد
هزاران بار دیگر هم بگویی «دوستت دارم»
کسی معنای این حرف مبرهن را نمیفهمد
من ابراهیم عشقم، مردم اسماعیل دلهاشان
محبت مانده شمشیری که گردن را نمیفهمد
چراغ چشمهایت را برایم پست کن دیگر
نگاهم فرق شب با روز روشن را نمیفهمد
دلم خون است تا حدی که وقتی از تو میگویم
فقط یک روح سرشارم که این تن را نمیفهمد
برای خویش دنیایی، شبیه آرزو دارم
کسی من را نمیفهمد، کسی من را نمیفهمد
نچمه زارع
۹۵/۰۴/۰۸