هم‌قافیه با باران

شبی غریبم و بی بوسه ای سحر شده ام

پنجشنبه, ۹ دی ۱۳۹۵، ۰۸:۲۸ ق.ظ

شبی غریبم و بی بوسه ای سحر شده ام
شبِ دو عاشقِ دور از همم که سر شده ام

شبِ طبیب، شبِ پاسبان، شبِ شاعر
شبی عمیق تر از بغضِ رفتگر شده ام

شبِ هنوز، شبِ شاعری بخواب، نخواب
که سمتِ نیمه ی بیداری اش سحر شده ام

*
نوشت چیزی و در سطلِ زیرِ میز انداخت
نوشت: رفته ای ای عشق و دربدر شده ام

خودم به پای خودم از در آمدم بیرون
ولی به میلِ تو آماده ی سفر شده ام

به چند موی سفیدم نگاه کن بگذر
تو سنگ تر شده ای من شکسته تر شده ام

هزار بار نبودی و من غزل گفتم
هزار بار شب و نصف شب پدر شده ام
*
نوشت و حرف زد و گریه کرد، نشنیدم
که از صدایِ کلاغان صبح، کر شده ام

نگاه کردم و خورشید داشت می آمد
سپیده سر زده، بی رنگ و بی اثر شده ام

اگرچه درک نکردم که عشق چیست، ولی
تمامِ فرصتِ یک شاعرم، هدر شده ام

مهدى فرجى

۹۵/۱۰/۰۹
هم قافیه با باران

نظرات  (۱)

۰۷ دی ۹۵ ، ۰۹:۲۵ سعید حسن زاده
خجالت میکشم فقط بیام و بنویسم به به

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
هم قافیه با باران