هم‌قافیه با باران

شب آن شب، عشق پرمیزد میانِ کوچه بازارم

چهارشنبه, ۱۸ اسفند ۱۳۹۵، ۰۹:۲۸ ب.ظ

شب آن شب، عشق پرمیزد میانِ کوچه بازارم
تو را در کوچه می‌دیدم که پا در کوچه بگذارم!

به یادم هست باران شد تو این را هم نفهمیدی
و من آرام رفتم تا ، برایت چتر بردارم

تو‌می‌لرزیدی و دستم ، چه عاجز می‌شدم وقتی
تورا می‌خواست بنویسد، بروی صفحه، خودکارم

میانِ خویش گم بودی، میانِ عشق و دلتنگی
گمانم صبح فهمیدی که من آن‌سوی دیوارم

هوا تاریک‌تر میشد، تو زیرِ ماه می‌خواندی
«مرا عهدی‌ست با جانان که تا جان در بدن دارم...»

چه شد در من؟! نمیدانم فقط دیدم پریشانم
فقط یک لحظه فهمیدم که خیلی دوستت دارم

از آن پس هرشب این کوچه طنینِ عشق را دارد
تو آن‌سو شعـر می‌خوانی، من این‌سو از تو سرشـارم

سحـر از راه می‌آید تو در خورشید می‌گنجی
و من هرروز مجبورم، زمان را بی‌تو بشمارم

شبانگاهان که برگردی به‌سویت بازمی‌گردم
اگرچه گفته‌ام هرشب، که این هست آخـرین بارم...

نجمه زارع

۹۵/۱۲/۱۸
هم قافیه با باران

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
هم قافیه با باران