شب بود مویت را که باران دید تب کرد
جمعه, ۱۳ شهریور ۱۳۹۴، ۰۴:۵۱ ب.ظ
شب بود مویت را که باران دید تب کرد
چشم تو را تا شاه عرفان دید تب کرد
رد می شدی از کوچه با حجب و حیایت
مردی علی الظاهر مسلمان دید تب کرد
انگیزه بی دینی ام را بیشتر کرد
کفر نگاهت را که ایمان دید تب کرد
پشت حجاب ابر بودی, صبح زودی
خورشید مویت را نمایان دید تب کرد
روی تو را یک بار از آیینه آن هم
زیباترین بانوی دوران دید تب کرد
افتاد راه تو به قبرستان و دیدم
تا سایه ات را جسم بی جان دید تب کرد
یک روستا بودند خاطر خواه چشمش
با من تو را تا دختر خان دید تب کرد
حسین صیامی
چشم تو را تا شاه عرفان دید تب کرد
رد می شدی از کوچه با حجب و حیایت
مردی علی الظاهر مسلمان دید تب کرد
انگیزه بی دینی ام را بیشتر کرد
کفر نگاهت را که ایمان دید تب کرد
پشت حجاب ابر بودی, صبح زودی
خورشید مویت را نمایان دید تب کرد
روی تو را یک بار از آیینه آن هم
زیباترین بانوی دوران دید تب کرد
افتاد راه تو به قبرستان و دیدم
تا سایه ات را جسم بی جان دید تب کرد
یک روستا بودند خاطر خواه چشمش
با من تو را تا دختر خان دید تب کرد
حسین صیامی
۹۴/۰۶/۱۳