شب تراوید از نگاه تو، آسمان شد از تهی سرشار
جمعه, ۱۸ تیر ۱۳۹۵، ۱۱:۲۷ ب.ظ
شب تراوید از نگاه تو، آسمان شد از تهی سرشار
شب به چشمانم هجوم آورد، شد به روی شانه ام آوار
از فراسوهای ناپیدا آمدند اشباحِ هول آور
سرکشید از پشت سر، سایه، قد کشید از روبه رو دیوار
بی تو در اوج غریبی باز قصه ی دیرینه شد آغاز
این منم از بی کسی رنجور، این منم از عاشقی ناچار
این منم تنهاترین عاشق، بازگشته از کنار تو
ای نشان بی نشان ای عشق، ای بهار جاودان ای یار!
بی تو در این چرخه ی تکرار بر مدار خویش می گردم
گشته ا م از زندگانی سیر، گشته ا م از آسمان بیزار
حجم شب بر دوش من مانده ست، شب مرا تا تیرگی خوانده ست
پس بیا ای روشنا! شب را از نحیفِ شانه ا م بردار!
این که گفتم شب ترین شب بود، قصّه ی یلداترین شب بود
چشم های خسته خوابیدند، من ولی در طولِ شب بیدار…
یدالله گودرزی
۹۵/۰۴/۱۸