هم‌قافیه با باران

شب تراوید از نگاه تو، آسمان شد از تهی سرشار
شب به چشمانم هجوم آورد، شد به روی شانه ام آوار

از فراسوهای ناپیدا آمدند اشباحِ هول آور

سرکشید از پشت سر، سایه، قد کشید از روبه رو دیوار

بی تو در اوج غریبی باز قصه ی دیرینه شد آغاز

این منم از بی کسی رنجور، این منم از عاشقی ناچار

این منم تنهاترین عاشق، بازگشته از کنار تو

ای نشان بی نشان ای عشق، ای بهار جاودان ای یار!

بی تو در این چرخه ی تکرار بر مدار خویش می گردم

گشته ا م از زندگانی سیر، گشته ا م از آسمان بیزار

حجم شب بر دوش من مانده ست، شب مرا تا تیرگی خوانده ست

پس بیا ای روشنا! شب را از نحیفِ شانه ا م بردار!

این که گفتم شب ترین شب بود، قصّه ی یلداترین شب بود

چشم های خسته خوابیدند، من ولی در طولِ شب بیدار…

یدالله گودرزی

۹۵/۰۴/۱۸
هم قافیه با باران

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
هم قافیه با باران